دیگر سکوت را هیچ کس دوست ندارد حتی فرشته ها…
هر چند زمین دیگر جایی برای فرشته ها ندارد… !!
ما که اسیر شهر آهن و سنگ و دودیم کاشکی همه بدونید یه روز فرشته بودیم
دیگر سکوت را هیچ کس دوست ندارد حتی فرشته ها…
هر چند زمین دیگر جایی برای فرشته ها ندارد… !!
ما که اسیر شهر آهن و سنگ و دودیم کاشکی همه بدونید یه روز فرشته بودیم
خونه های قدیمی
آدمای قدیمی
خاطره های قدیمی !
پ. ن : بعضی چیزارو وقتی بگی، دیگه فایده نداره !!!
پ. ن : بودن و نبودن!
آسوده بخواب کوروش! در شهر خبری نیست ارواح بابای آدم دروغگو.
آسوده بخواب کوروش! اینقدر اللهاکبر نگو، همسایهها خوابند دیگر.
آسوده بخواب کوروش! بچهها خوابند، سر و صدا نکن!
آسوده بخواب کوروش! میدونی الان ساعت چنده؟
آسوده بخواب کوروش! چقدر وول میخوری.
آسوده بخواب کوروش! شوخی کردم پا شو ببین چه شیر تو شیری شده.
آسوده بخواب کوروش! صدای تیر و ترکش نبود صدای دالامب و دولومب عروسی است!
آسوده بخواب کوروش! مگه تو گزارشهای تلویزیون رو نمیبینی؟ خیالت راحت باشه.
آسوده بخواب کوروش! من تلویزیون رو خاموش میکنم تو بیستوسی نبینی پدر جان باز هم اعصابت خرد شه!
آسوده بخواب کوروش! من پیراهن سبزت را برای صبح اتو میزنم.
پ.ن : ……): !!
اصلاحات نوشت:
از اونجایی که با بارون به مشکل برخوردیم ، حذفش کردم . بارونشو خودتون تجسم کنید!!!
چشمانم بارانی است ، دلم گرفته …
نمی دانم چرا تنها نبودن هم دیگر کارساز نیست!
هوایت سنگین شده !
آسمان آبیت ،کبود شده !
حضورت را احساس نمی کنم
صدای با من بودنت را نیز نمی شنوم !
چه شده ؟
من گم شدم ،
پیدایم کن !
من غرق شدم ،
نجاتم بده !
آماده ام برای آنچه می خواهی!
پس طولانی اش نکن!!!
پ.ن 1: نیستم ولی میام!
پ.ن 2: هلو میوه ایست بسیار پر کاربرد ،حتی در سیاست!!
پ.ن 3:هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!! (شما که مشکل رو میگید راه حلش رو هم بگید دیگه!)
بعد نوشت:
خوب من برگشتم!. از دوستانی که این دو سه روز بنده رو در حد تیم ملی !! مورد لطف قرار دادن تشکراتم را صمیمانه با توپ برایشان ارسال میکنم!
بعدتر نوشت:
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه خاطراتمان نخواهد شست…..
اصلاحات نوشت:
چون با بارون به مشکل برخوردیم .حذفش کردم .بارونشو خودتون تجسم کنید!!!
همین امشب صدایش را شنیدم … !
همین امشب چشمان اشک بارش ….
همین امشب به یاد بچگی هایش ….
همین امشب به یادش …..
همین امشب ….!!
پ. ن : خدایا این فرصت را از من مگیر …..!!
می خواستم طنزی بنویسم در باب توپولف و دوستان به غایت نزدیکمان !! که …
خوب اعتراف میکنم .تو این وضعیت حوصله ای برای نوشتن ندارم !(بماند)
احساس میکنم هر روز عرصه داره تنگ تر میشه و ما … !!دارم صدای شکستنم رو میشنوم !
به همین سادگی !! به همین خوشمزگی … .پودر کیک رشد!!!!!
پ.ن 2 : نمی دونم چرا اینو اینجا مینویسم ، بی ربطه ، اما قسمت امروزم بود!!
بغیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم!
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
بخاک پای عزیزت که عهد نشکستم!!
نمی دانم داستان این اعترافات چرا اینقدر جدی شده ! حالا چه هدفی رو دنبال می کنید ، ما نمی دانیم؟!
خوب از اونجایی که مربوط به ما میشه … آخه نامردا چرا از 14 سال پیش ؟؟ برای اینکه نه حرف شما باشه نه حرف من تنها گزیده ای از خاطرات نه یعنی همون اعترافات رو منتشر می کنم .باشد که در این اعترافات بتوان عاملین را شناسایی کرد!!
خودم هم به این موضوع پی بردم (اینکه خواندن خاطرات دیگران چقدر جذابه و اینا!) و از اونجایی که شما علاقه به هیجان دارید و (البت کمی فضولهم هستید !!) ،پس باید از دوران نوزادیمان شروع کنیم !
زمانی که قدم به این دنیای رنگی نهادیم،برادری بزرگتر از خود و البت بسیار ظالم داشتیم!!بنده با سند و مدرک حرف میزنم ،اسنادش هم در ثبت احوال موجوده!.
وی در عنفوان (البته اینجوری هم می نویسند :اوان) کودکی ما را تامرز مرگ پیش برد!! او از همان ابتدا با عاملین اغتشاشات اخیر در تماس بوده و از همان موقع برای براندازی نرم تمرین میکرد!! به این صورت که برای براندازی از بالشی سه برابر قد ما (در نوزادیمان) استفاده کرده و آن را بدون هیچ گونه احساس خواهر برادری در جلوی دهن ما چپانده و قصد خفه کردن اعتراضات را در نطفه داشته ؟! ولی ما با اقدام به موقع یک فرشته سبز!! از مهلکه نجات یافتیم و خدا مارا دوباره به جمع خانوداه برگردانند. (آخی، اشک تو چشماتون جمع شد؟)
بنده زمانی که قلم به دستم دادند آنرا به دست چپم رسانده و در مدح وثنای سبزی نوشتم!!حال از خانوادیمان اصرار که فرزند نونهال قلم رو بده اون دستت !از ما هم انکار که همینجا جاش خوبه .و تا به حال هم نتوانستند قلممان را از چپ به راست تغییر مسیر دهند!!!
من در دوران کودکی با هم دستی برادرم یک جوجه را مجبور به پرش از ساختمانی 4 طبقه کردم !! (الان بسیار نادم می باشم دیگه شما به روم نیارید)البت حیله مان بسیار کارآمد بود که چنین نتیجه ای در بر داشت.(گربه ای پلاستیکی داشتیم که بسیار واقعی می نمود از همین گربه برای شکنجه کردن جوجه استفاده ابزاری کردیم و به نتیجه دلخواهمان رسیدیم !! به جان شما اگه من اینقدر سنگدل بودم که الان افسرده نبودم ؟!)
ما چون بچه آخر بودیم همیشه مورد لطف و مهرورزی دوستان و آشنایان قرار میگرفتیم (از کدوم نوعش را باید خودتان حدس بزنید!!)
بس است دیگر اینقدر خود اعترافی ندیده بودیم !!!باشد که مقبول افتد.
پ.ن: …. .!!؟